کد مطلب:246032 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:315

مناظره با یحیی بن اکثم
یحیی بن اكثم، قاضی رسمی حكومت مأمون است. آنچه او را در این مسند، مستقر ساخته، نه عدالت و تقوی و پاكیزگی كه علم و دانش و سواد اوست.

او كسی است كه به فسق و فجور و فساد شهرت دارد. آن قدر كه شعرا در شرح و ذم مفاسد او شعرها گفته اند و مورخین حكایتها نقل كرده اند.

اما علت این كه عباسیان او را اعزاز و اكرام می كنند و در صدر می نشانند این است كه از دانش و تسلط و سخنوری او در مقابل علمای مخالف بهره می جویند و او را برای مناظره ها و مباحثه های سنگین به میدان می فرستند.

اكنون چنین كسی را مقابل امام جواد هفت ساله قرار داده اند تا یحیی بن اكثم به ساده ترین شكل و در كوتاه ترین زمان، امام را مغلوب كند و طومار ولایت علوی را در هم بپیچد.

مأمون بر صدر مجلس نشسته است و امام جواد هفت ساله را در یك طرف و یحیی بن اكثم را در طرف دیگر خود نشانده است.

و دور تا دور اینها علمای بزرگ عباسی نشسته اند و چشم انتظار لحظه ای هستند كه یحیی بن اكثم، امام ما، جواد را مغلوب كند و مأمون متقاعد شود كه دست از دامن این خاندان بردارد.



[ صفحه 52]



مأمون، اما هشیارتر و سیاستمدارتر از آنها است.

از سویی حقانیت این خاندان برایش مسجل و مسلم شده است. و از سوی دیگر جاذبه ی قدرت و دنیا اجازه نمی دهد كه حق را به اهلش واگذار كند.

و او اگر چه همه ی عمر میان این دو قطب، جاذبه ی دنیا و حقانیت ولایت، سرگردان است، اما تلاش می كند با مكارانه ترین سیاستها این دو قطب متضاد را با هم جمع كند.

وجه سوم این منشور این است كه اگر امام رضا یا امام جواد دور از او باشند و در میان مردم، بسیار خطر آفرین ترند برای قدرت و حكومت او. پس چه بهتر كه آنان را با ظاهری آراسته و باطنی آمیخته به اجبار و خشونت، زیر نظر و در كنار خود داشته باشد.

این حرفها را عباسیان دیگر نمی فهمند. از همین رو مدام به او اعتراض می كنند كه چرا از فرزندان پیامبر و علی كناره نمی گیرد و صراحتا كمر به نابودی آنان نمی بندد. و نمی فهمند اگر مأمون چنین كند، شیعیان و طرفداران اهل بیت، قیام خواهند كرد و نشانی از حكومت عباسی بر جای نخواهند گذاشت.

اما در این مجلس و در این قبیل مجالس، هر طرف كه محكوم شود، برد با مأمون است. اگر امام محكوم شود، مأمون دلیل محكمی پیدا می كند برای منكوب كردن دشمن خود. و اگر آنان محكوم شوند توجیه محكمی پیدا می كند برای متقاعد ساختن دوستان خود.

یحیی بن اكثم رو می كند به مأمون و می گوید: «یا امیرالمؤمنین اجازه می دهید شروع كنم؟»

مأمون می گوید: «از خود ابوجعفر اجازه بگیر.»



[ صفحه 53]



یحیی بن اكثم از امام سؤال می كند: «اجازه می دهید شروع كنم؟»

امام می گوید: «بپرس! هر چه می خواهی بپرس!»

یحیی بن اكثم چشم در چشم امام می دوزد و می گوید: «حكم آن كس كه محرم باشد و صیدی را بكشد چیست؟»

امام می فرماید: «بستگی دارد:

1- در حل بكشد یا حرم؟

2- عالم باشد یا جاهل؟

3- عمدا بكشد یا سهوا؟

4- آزاد باشد یا بنده؟

5- كودك باشد یا بزرگسال؟

6- اولین صید او باشد یا چندمین؟

7- صید او از پرندگان باشد یا غیر آن؟

8- صید او كوچك باشد یا بزرگ؟

9- شخص محرم پشیمان باشد یا نباشد؟

10- در شب صید كرده باشد یا روز؟

11- احرام، احرام عمره باشد یا حج؟

یحیی بن اكثم كه هرگز فكرش به این همه شقوق و فروع از این سؤال نمی رسیده است، لحظاتی مبهوت و مستأصل می ماند و چاره ای جز اظهار عجز نمی بیند. سر به زیر می اندازد و می گوید: «لطف كنید و خودتان همه ی این وجوه را پاسخ بفرمایید.»

امام با آرامش و طمأنینه یكی یكی پاسخ همه ی این وجوه را بیان می كند. آن چنان كه تحسین و حیرت همه ی حاضران را بر می انگیزد.

اكنون فقط یك راه برای جبران یا تقلیل این شرمساری سنگین



[ صفحه 54]



باقی مانده است. و آن این كه امام نیز سؤالی بپرسد و یحیی پاسخ آن را تمام و كمال بیان كند.

مأمون به امام می گوید: «شما نیز سؤالی از ایشان بپرسید.»

امام از یحیی سؤال می كند: «بپرسم؟»

یحیی می گوید: «بپرسید. اگر ندانم هم پاسخ را از شما می شنویم.»

امام ما، جواد سؤال می كند:

چگونه می شود كه: زنی در ابتدای روز بر مردی حرام باشد و پیش از ظهر بر او حلال شود.

و هنگام ظهر دوباره بر او حرام شود.

و هنگام عصر باز بر او حلال شود.

و هنگام مغرب مجددا بر او حرام شود.

و هنگام عشاء باز حلال شود.

و هنگام نیمه شب باز بر او حرام شود.

و هنگام طلوع فجر باز بر آن مرد حلال شود.

بگو این همه تغییر چگونه ممكن می شود؟

یحیی بن اكثم بی لحظه ای تأمل و تردید می گوید: «من یقینا پاسخ این سؤال را نمی دانم. مشتاقم كه آن را از زبان شما بشنوم.»

امام جواد با دقت و حوصله، تمام وجوه مسئله را پاسخ می گوید و تحسین و حیرت همگان را بر می انگیزد. و این در حالی است كه امام فقط هفت سال دارد.

مأمون رو می كند به علمای عباسی و می گوید: «آیا در میان شما كسی هست كه چنین احاطه ای نسبت به مسائل علمی و دینی داشته باشد؟»



[ صفحه 55]



همه به اتفاق اعتراف می كنند كه نه علم و دانششان تا به این پایه می رسد و نه شناختشان نسبت به امام در این حد بوده است.

مأمون می گوید كه من علاقه مندم چنین شخصیت منحصر به فردی را به دامادی برگزینم و دخترم را به ازدواج او درآورم و از امام سؤال می كند: «آیا شما ازدواج با دختر مرا می پذیرید؟»

امام می فرماید: «بله. می پذیرم.» [1] .



[ صفحه 56]




[1] ارشاد مفيد - صفحه ي 299 - و احتجاج طبرسي - صفحه ي 245.